عید محمد عزیزپور

 

پاسخ به  افتراء ها

قابل توجه آغای نصرلدین ایماق

 

چون گپ از گپ برمی خیزد، من به نامیلی تمام نکات چندی در مورد نوشته ای آغای ایماق مینویسم.

 پیش از همه نکات زیر را خاطر نشان میسازم:

اول اینکه، مخاطب این نوشته، فقط و تنها آنانی اند که دانسته ویا نادانسته به جای تفاق ملی در کشور به نفاق قومی دست میاندازند و به جای وحدت ملی خواسته و یا ناخواسته به تشتت میان قومهای ساکن در کشور ما دامن میزنند.

دوم اینکه، ثابت است که جامعۀ بشری بصورت کل از مهاجرتها، جابجایهای انسانها و نقلمکانها در درازنای تاریخ، به هر شیوه و طریق که بوده، تشکیل شده است. مهاجرتها و کوچیدنها از یکجا به جای دیگر جزو از روند تکامل و رشد جامعۀ بشری است. به همینگونه قومها و گروههای دیگر انسانی با هم امتزاج و آمیزش یافته اند. ازین سبب لازم به آزمایش، دی. این. آ، به گفتۀ آغای محترم، نیست. به یک دید ظاهری میتوان دریافت که شکل و شمایل ازبکها و ترکمنها و مردمان دیگر امروزین آسیایی میانه از ترکها، در ترکیه و آذربایجان فرق دارد.  اما هر جامعه متشکل از شهروندان آن است که در محدودۀ جغرافیایی آن بسر می برند و بصورت کل ملت آن کشور را میسازند.

سوم اینکه، ملت و قوم دو مفهوم متفاوت از همدیگر اند. شهروندان افغانستان بصورت جمع، ملت افغانستان را تشکیل میدهند. ازین رو قومهای گونه گون درافغانستان به تنهای ملت این کشور نیستند بلکه جزو از ملت افغانستان اند. در افغانستان ملت ترک که شما در نوشته های خود بارها بکار میبرید وجود ندارد؛ همانگونه که ملت پشتون، ملت تاجیک، ملت ازبک، ملت بلوچ، ملت ایماق، ملت هزاره و غیره وجود ندارد. آنچه که وجود دارد، قومها اند مانند قوم پشتون، قوم تاجیک، قوم ازبک، قوم بلوچ، قوم ایماق، قوم هزاره و غیره که باهم ملت افغانستان را تشکیل میدهند.

چهارم اینکه، در یک جامعۀ مردم سالار (دموکراتیک)، انسان به عنوان فرد مورد بحث است نه قوم یا تبار. اینکه نیاکان چه کسی پنجهزار  یا ده هزار پیش در یک سرزمین ساکن شده یا پنجسال پیش، اگر شهروند یک کشور است، جزو از ملت آن کشور است و از لحاظ حقوقی و قانونی تفاوتی در میان شان نیست.

همین نژادپرستی وتبارگرایی است که باعث بد بختی جامعه های انسانی میشود. اگر شما ازآنانی که خود را ترک و مغول، کوریایی و چینی و جاپانی و تاتار و ازبک و ترکمن و غرغز و قزاق و چیچن و آذربایجانی و اینگوش و قره کلپات و باشقر و یاقوتی و غیره می نامند، صحبت کنید و به آن بنازید؛ و من از آنانی که خود را آریایی مینامند مانند ارمنی و اسیتی و المانی و انگلیسی و روسی و پولندی و ایتالیایی و اسپانیایی و هندی و غیره یاد آوری کنم؛ پس جایگاه و منزلت آن ترکمنها، ازبکها، تاجکها، پشتونها، هزاره، نورستانیها و غیره که در محدودۀ کشوری بنام افغانستان زندگی میکنند چه خواهد شد؟ آخر اینان در افغانستان زندگی میکنند.

از نظر این قلم تفوق جوی و برتری خواهی و استثنا طلبی برای یک گروه قومی که از سوی عده ای دامن زده میشود، اندیشه ای است نژادپرستانه که در افغانستان دردی هیچ قوم را و از جمله درد قومهای ترک تبار را دوا نخواهد کرد. معنی دیگر این عقیده بصورت ساده اینست که یکی سرور آفریده شده است و دیگری نوکر. این عقیده نادرست است. شما به این افتخار می کنید که در ایران هم اکنون اداره کنندگان آن مانند آیت الله خامنه یی، علی اکبر هاشمی، احمدی نژاد، رفسنجانی ترک اند. این یک کاری خوبی است که ترک اند. آنان جزو از ملت ایران اند. علت اینکه در ایران و یا پاکستان و تا حدودی در افغانستان و غیره گروههای قومی مختلف میتوانند به مقامهای رهبری برسند، نظام سیاسی آن است؛ نه ترک بودن این اشخاص. نظامهای که تبلیغ تکقومی می کنند، حاضر نیستند با اتباع خویش بر اساس حق برابری حقوق برخورد کنند.

ازین رو، من از شما می پرسم که بشمارید چند تا کُرد در ترکیه به رهبری دولت رسیده است؟ حال آنکه دایم تبلیغ می شود که کُردها اصلن ترک اند اما در کوهها زندگی میکنند. چند تا تاجک در ازبکستان به مقامهای عالی دولتی رسیده است؟ تاجکان در ازبکستان حتا نمیتوانند از هویت قومی خود نام ببرند، آنانی که نام هم میبرند باید دل به دریا زنند و از امتیاز دست بردارند. چند تا تات، چند تا لزگی، و چند تا تالیش در آذربایجان به مقامهای بلند دولتی رسیده اند؟ و قس علی هذا. اگر نمیدانید که علت طغیان مردم ارمنی در قره باغ کوهستانی آذربایجان و جدای خواهی آنان از آن کشور چه بوده است، باید مطالعه خویش را ادامه دهید.

از سوی دیگر خاطر نشان می سازم که چون در مسکو هستید یکبار خود را زحمت داده به یکی از کتابخانه های آن شهر رفته در مورد ترکهای مقستی و جفاهای که ترکهای ازبک در ازبکستان برضد آنان ، در اولهای سالهای نود سدۀ گذشته ودر آستانۀ فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سابق کردند، معلومات پیدا کنید که تا عطش ترک تباری شما کمتر شود.

پنجم اینکه ما هم اکنون در غور قومهای مختلف تاجک، پشتون و هزاره داریم. اما کسی بنام ازبک، ترکمن و  ترک نداریم. اگر شما لطف کنید می توانید از ترکهای خود برای اسکان به غور چند خانواده بفرستید تا در میان ما زندگی کنند. غوری ها با هیچکسی تعصب ندارند. آنان می توانند با صلح و آسایش با سایر مردم زندگی کنند و شما نسل جدید ترکی به آنجا بیاورند. اما این نکته را نیز هم اکنون میگویم بعد از یک نسل چیزی از ترکی بودن نزد آنان باقی نخواهد ماند. زیرا در میان مردم تحلیل خواهند رفت. آنگاه باز نوشتنها بی فایده خواهد بود.

از سوی دیگر، ندانستن زبان معیاری فارسی، که شما یادکردید، دلیل ترکی زبان بودن غوریان نیست. هم اکنون مردم غور به ده ها لهجۀ مختلف در غور زندگی میکنند که فهمیدن آن حتا برای خود غوریها مشکل ساز است، چه رسد برای کسی که از جای دیگری به غور آمده باشد. ازین سبب، داشتن ترجمان در چنین مناطق به معنای این نیست که این مردم به ترکی صحبت میکرده اند. اگر مردم غور ترک میبودند به ده ها لهجۀ ترکی صحبت مبکردند، که هنوز هم به یادگار میماند؛ نه به ده ها لهجۀ فارسی هنوز هم به یادگار مانده است. حیف است که شما برای شناخت یک قوم از زبان کامل که در آن صحبت میکنند میگذرید؛ اما چند کلمۀ ترکی که بر حسب ضرورت داخل زبان شده است، یک قوم کامل را مکمل ترکی می سازید.

اکنون این را باید بگویم که از نظر من نوشتۀ جناب ایماق به تبصره و واکنش نمی ارزد. زیرا هر آنچه که جناب ایشان نوشته و استدلال کرده اند تکرار همان گپهای است که آقای کوشا و دیگران پیش ازین گفته اند و من پاسخ آنان را در دو نوشتۀ قبلی خود داده ام و ضمنن در همان هنگام نیز نوشته بودم که «اگر منظور آغای کوشا و دیگران از ایماق ها همان ایماقهای باشد که سه نفر فوق الذکر (دكتور فيض الله ايماق و الحاج محمد امين كوهی! واسد الله آسیابان) به آن مربوط اند، از سوی بنده مساله روشن شده و این گفتمان را به همینجا بپایان می رسانم. زیرا آغای اسدالله آسیابان را که من میشناسم ازبک است و دکتور فیض الله ایماق از نوشته هایش معلوم میشود که یا ازبک است یا ایماق ازبک شده می باشد.

اما آغای نصرلدین ایماق باز همان گپهای گفته شده را تکرار کرده و دوباره گویی میکنند، و اتهامهای غیر واقع بینانه را نثار غوریها و شاهان غور میکند. البته بصورت کل منظورشان این است که دیگران نیز باید بگویند که آنچه آغای شهرانی و همفکران دیگر ایشان میگویند، از سوی سایران نیز بهمان شکل تکرار و تایید شود، که تکرار و تایید نمی شود.

اگر به این دسته از نوشته ها باور کرد؛ همه در افغانستان، غیر از پشتونها و تاجکها ( حتا نیم از این دو قوم نیز)، ترک اند. آنچه که راهی است فقط به ترکستان، و به کعبه نخواهد رساند.

ممکن است بعد از چندی بازهم یکی دیگری از کدام جای دیگری، پیدا شود و گپهای گفته شده را تکرار کند. ولی از همین حالا به آغای ایماق و آنانی که وظیفه گرفته اند از نو بنویسند، خاطر نشان میسازم که من تنها یکبار پاسخ شما را داده ام و بعد ازین وقتم را به پاسخ گفتنهای دوباره، به شما ضایع نخواهم کرد.

آغای ایماق در همان آغاز نوشته اش میگوید که اسدالله آسیابان ایماق است زیرا که با او خویشاوندی دارد. این گفته ایشان مرا در صادقانه بودن قول ایشان به شک انداخته است. طوریکه من آغای آسیابان را می شناسم او ازبک است. از همان وقتی که ما در باکو تحصیل میکردیم او خود را ازبک میگفته است، او هیچگاه نگفته است که او یک ایماق است. آغای آسیابان در دوران تحصیل یکی از جوانان فعال و با استعداد ازبک بود. این یک واقعیت است و به همه همدوره های مان عیان می باشد. از آنجاییکه شما آغای نصرالدین میگویید که چون شما ایماق هستید، آغای آسیابان نیز ایماق میباشد؛ من با شناخت که از آغای آسیابان دارم، این قضیه را میتوانم بر عکس بیان کنم. یعنی اینکه چون آغای آسیابان ازبک است نظر به خویشاوندی، از زبان شما، شما نیز ازبک هستید. نمیدانم به چه دلیل خود را ایماق میگویید. اما لازم است نسبت به شاهان غور چنانگونه کینه و حقده به دل نگاه ندارید.

شما به سلطان علاوالدین غوری میتازید که او چرا غزنه را به آتش کشانیده است. اما این را نیز خوانده اید که چرا چنین شد. سلطان علاو الدین غوری به خاطر هیچ چنین کاری نکرد. به مطالعۀ خود بهتر است درین باره ادامه دهید. اما آنچه که جهانسوز در غزنی کرد، مانند ذره ای است در برابر کوه جنایتهای چنگیز و تیمور که متاسفانه برخی از ترک تبارها بر آن افتخار نیز می کنند.

طوری میدانید در جنگ هم امکان برد و پیروزی است و هم امکان باخت و شکست. علت باخت یا شکست سلطان علاو الدین غوری خیانت سربازان و غلامان اجیر غز او با او بود که نان خوردند و به نمکدان شاشیدند، که تا صف نبرد و شروع جنگ با او بودند و اعتماد سلطان را کسب نموده بودند و اما بعد از آغاز جنگ بصورت ناجوانمردانه به صف دشمن پیوستند و باعث اسارت او شدند.

اما سلطان سنجر او را تنها به این سبب ببخشید، که جماعت دیگر ترکها بنوبۀ خویش از شمال در کمین و انتظار بر انداختن سلطان سنجر بودند. او دشمنی غوریان را با کشتن سلطان علاوالدین غوری نمی خواست بجان بخرد و در دو جبهه بجنگد. شما نباید این اتفاقها را دلیل جوانمردی سنجر و ناجوانمردی سلطان غوری به حساب آورید.

جناب ایماق بارها از نوشته ها و تحصیل جناب پروفیسور شهرانی یاد میکند و مرا متهم میکند که نوشته هایم تنها ترجمۀ نوشته های دیگران است که بنام خود کرده ام. باید گفت که من از شما آغای ایماق توقعی هم ندارم که شما به نوشته هایم ارزش عالی دهید. نخست اینکه، شما نظر به عدم تخصص در حقوق بین لملل که رشته ام است، آن را در نمی یابید. دوم اینکه، حتا درصورت دریافتن حاضر به ارزیابی صادقانه نخواهید بود. زیرا بدبینی شما نسبت به آنچه من مینویسم مانع از ارزیابی بیطرفانه می شود. حال آنکه من در نوشته هایم اصل ساده نویسی و همه فهمی را همواره مراعات می کنم. منبع ها و روکرد های که از آن در نوشته هایم استفاده می کنم با کمال امانت داری ذکر میکنم.

بر خلاف گفتۀ جناب ایماق، درینمورد، رایانامه ها (ایمل ها)ی که از هم میهنان پناهجوی خویش دربارۀ مسئاله های پناهندگی دریافت میکنم خلاف گفتۀ جناب ایماق را نشان میدهد.

آغای ایماق می خواهد دیرظهور کردن ترکها را در عرصۀ تاریخ، با دست اندازی با ترکسازی کوشانیها، یفتلیها و سلسله های دیگر پیش از ظهور ترکان جبران نماید. حال آنکه کوشانیها و یفتلی ها اصلن ترک نبوده اند.

آغای صاحب نظر مرادی درین باره می نویسد که «کشف کتيبه معروف رباتک در سال 1991 بدنبال کتيبه های سرخ کوتل بغلان که مربوط به دوره زمامداری امپراتور بزرگ اعليحضرت کنيشکا ميباشد، حد اقل به سه فرضيه تاريخی ذيل پاسخ روشن گفت:

1- کوشانيان بخصوص کنيشکا در اين کتيبه خود را آريايی نژاد و شهريار آريانا خوانده است.

2- زبان فرضی (باختری-تخاری) در اصل بنام زبان "آری" يعنی آريايی ناميده شده است.

3- ويمه تکتو سردسته يا مؤسس حکومت کوشانيان خوانده شده است.

 

بناءً با پيدايش آب تيمم باطل ميشود و ديگر نبايست فرضيه های موهوم بجای اسناد و مدارک مبرهن تاريخی قرار داده شوند».


آقای ایماق نا جوان مردانه مرا به بد گویی در مورد مرحوم پوهاند عبدلحی حبیبی متهم میکند. این را باید بگویم که مرحوم حبیبی در قسمت تاریخ افغانستان خدمتها و کارهای ارزنده نموده است. اما در مورد غور برخی نوشته های شان مستدل نیست. ازشخصیت مرحوم حبیبی به این سخنان چیزی کم نمیشود.

 

چون آقای ایماق، میر غلام محمد غبار را یک تاریخ نگار ترک ستیز قلمداد می کند، ازین سبب، این بار راجع به چگونگی خزش، کوچیدن و یورش ترکها در فلات ایران یا ایران زمین که سرزمین فراتر از ایران سیاسی امروزه است و در گذشته شامل افغانستان، ورارود (ماورالنهر) و قفقاز نیز میشده است؛ و ارتباط به موضوع دارد، نکاتی از نوشتۀ آغای م. ح. خنجی تقدیم آغای ایماق و خوانندگان میکنم:

 

دربارۀ خاستگاهِ اقوام ترك اطلاعات بسنده‌ از منابع تاريخی دردست است. اين منابع می‌گويند كه سرزمينهای ترك‌نشين در قرنهای هفتم و هشتم ميلادی در ماورای مرزهای شرقی و شمالی فلات ايران، يعنی سرزمينهای آن‌سوی سيردريا (سيحون) و اطراف درياچه‌ی خوارزم (آرال) و بيابانهای شرقی و شمالی دريای مازندران (خزر) و سرزمينهای ماورای قفقاز بوده است، و ايرانی‌ها همۀ آن سرزمينها را «تركستان» می‌ناميده‌اند. در قرن اول هجری كه ايران در سلطۀ عربها بوده فقط در سرزمينهای شرق سيردريا با مركزيت كاشغر (اكنون غرب چين)، و سرزمينِ كوچكی در شمال كوههای قفقاز از وجود دولت گزارش به دست داده شده است. بقيه‌ی جماعات ترك در سرزمينهای پهناورشان در قبايل پراكنده و بيابانگرد و متنقل می‌زيسته‌اند و هيچ نظام سياسی منسجمی نداشته‌ و دارای هيچ وطن مشخصی نبوده‌اند.

منابع تاريخی به ما اطلاع می‌دهند كه همراه با حملۀ عرب به ايران و فروپاشی شاهنشاهی ساسانی نخستين خزشهای جماعات ترك به درون سرزمينِ ايرانی‌نشينِ سغد از ماورای سيردريا (سيحون) از يكسو، و به درون سرزمينِ ايرانی‌نشينِ هيركانيا (كه اكنون نيمی از تركمنستان را شامل می‌شود) از سوی ديگر رخ داد. در همين زمان تركان ماورای قفقاز- كه ارانی‌ها به‌آنها خزر می‌گفتند- تلاشهائی برای خزش به درون سرزمينِ ايرانی‌نشينِ اران و شروان (جمهوری آذربايجانِ كنونی) انجام دادند، و چند تلاشِ آنها توسط سپاهيان خلافتِ عربی به‌كمكِ خودِ ايرانی‌ها به عقب زده شد. بعنوان نمونه‌ئی از تلاش يك خزش بزرگ به درون اران و شروان گزارشی می‌گويد كه درسال ١٧٨ هجری خورشيدی يك جمع بزرگ از خزرها كه رئيسشان خاقان ناميده می‌شد از گذرگاههای قفقاز به‌درون اران سرازير شدند و دست به تخريب وكشتار زدند. خازم ابن خُزَيمه را هارون‌الرشيد به منطقه فرستاد و او آنها را بيرون راند و دربندهای كوهستانی قفقاز را بازسازی كرد. اين گزارش را می‌توان در ارتباط با تحريكات دولت بيزانس (روم شرقی) درجهت ايجادِ دردسر برای خليفه در مرزهای شمالی كشورش بازخوانی كرد كه داستانش دراز می‌شود، و می‌توان آن‌را با تلاشهای رومی‌ها برای بازپس گيری ارمنستان و بخشهائی از آناتولی كه در اشغال عربهای مسلمان بود ارتباط داد.

اما در سمتِ ديگر ايران، درپی نابسامانی‌های ناشی از فروپاشی دولت ساسانی و بی‌دفاع ماندنِ مرزهای شرقی و شمالی كشور، تا اواخر قرن نخست هجری بخشهائی از سرزمينهای ايرانی‌نشين در شرق سغد تا سمرقند، و بخش بزرگی از هيركانيا تا نزديكی‌های گرگانِ كنونی به اشغال تركانِ خزنده درآمده بود. در قرنهای سوم و چهارم هجری چندين مهاجرت جماعات مسلمان‌شده‌ی ترك از ماورای سيحون و اطراف درياچه‌ی خوارزم به درون سغد و خوارزم و هيركانيا گزارش شده است، كه در يک مورد سخن از صدهزار خرگاه است كه خود را به امير سامانی می‌فروشند و با اجازه‌ی امير سامانی در بيابانهای سغد و خوارزم و هيركانيا اسكان می‌يابند و فرزندانشان به‌عنوان غلام و مملوك وارد ارتش سامانی می‌شوند. پس ازآن خزش بزرگ تركان به درون سغد در اواخر دوران سامانی صورت گرفت كه به براندازی دولت سامانی توسط مهاجمان ترك و تشكيل حاكميتِ ترك در سرزمينهای ايرانی‌نشينِ سمرقند و بخارا انجاميد. داستانهای كهنِ ايرانی كه از جنگهای ايرانيان و تركان سخن می‌گويند مربوط به تلاشهای تركانِ ماورای سيحون و بيابانهای شرقی دريای مازندران (خزر) به خزش به درون سغد و هيركانيا، و بازدارندگی آنها توسط نيروهای پارتيان و سپس ساسانيان است. و اين تلاشها سرانجام درزمان اميرانِ سامانی كامياب شد.
با تشكيل سلطنت غزنوی كه برای ادامه‌ی «جهاد» در هندوستان به سرباز ترك نياز داشت، مرزهای ايران بيش ازپيش بر خزشهای تركان گشوده شد. هم در زمان محمود غزنوی بود كه طوايف بزرگ اوغوز درياچه‌ی خوارزم را دور زده به بيايانهای غربی آمودريا (اكنون اواسطِ تركمنستان) وارد شدند. در اواخر سلطنت محمود غزنوی يك‌دسته‌ی چندهزارنفری از اوغوزها از راه استراباد و ری تا اصفهان رفتند و ازآنجا برگشته راه شمال در پيش گرفته به آذربايجان رسيدند. اما در رخدادهای بعدی از حضور اينها در آذربايجان خبری به‌دست داده نشده است، و چه بسا كه آنها آذربايجان را زيرِ پا نهاده وارد آناتولی شده باشند؛ زيرا كه در سرزمينهای مسيحی‌نشين آناتولی امكان جهاد فراهم بود، و از راه جهاد می‌شد زمين و ثروت و زن و دختر حاصل كرد. (داستان جهاد تركانِ مهاجر در آناتولی از قرن پنجم هجری تا تشكيل و تحكيمِ دولت عثمانی داستان كشتارها و كشتارها است كه سرانجام به مسلمان و ترك‌زبان شدنِ بقايای بوميان آناتولی انجاميد.) مشخصا و به‌طور قطع، تا پايان قرن چهارم هجری خورشيدی هيچ نشانی از وجود تركان در آذربايجان و اران و شروان نيست. گزارشهای بسيار زيادی از جنگها و درگيريها برسر رياست در آذربايجان در قرنهای سوم و چهارم هجری دردست است با نام و نشان سرانِ سپاه و نيز رقيبان قدرت، ولی در هيچ‌كدام سخنی از حضور هيچ عنصر ترك به ميان نيامده است. تنها موردی كه از حضور ترك در اوائل قرن سوم هجری به دست داده شده كه در ارتباط با قيام بابك خرم‌دين است. يعنی چون چندين لشكر را بابك در عرض چند سال درهم كوبيده بود خليفه معتصم تصميم گرفت كه سپاه غلامان ترك خودش را همراه يك از غلامانش به نام بغا كه افسر بلندپايه‌ئی شده بود اعزام كند. و اين نيز درجای خود خبر از آن دارد كه ايرانی‌های ارتش خليفه نمی‌خواسته‌اند بابك كه ايرانی و ايرانی‌نژاد بوده و برضد عرب می‌جنگيده از ميان برداشته شود، و عربهای ارتش نيز چونكه وقتی شكست می‌يافته‌اند بابك همه‌شان را می‌كشته است خليفه به‌ناچار غلامان ترك خودش را گسيل كرده است. اين تنها گزارش از حضور موقتِ ترك در آذربايجانِ پيش از عهد سلجوقی است كه اين نيز كوتاهمدت بوده، يعنی لشكر اعزامی بوده و در آذربايجان ماندگار نشده و به‌زودی به بغداد برگشته است.

در زمان مسعود پسر محمود غزنوی خزش بزرگ طوايف اوغوز به درون بيابانهای غربی آمودريا صورت گرفت كه به زودی به مرو و سرخس رسيدند، و چيزی نگذشت كه خراسان را ازدست مسعود گرفته در نيشابور سلطنت سلجوقی را بنياد نهادند، و به‌زودی سراسر ايران را گرفتند. با تشكيل امپراتوری پهناور سلجوقی كه ايران و عراق و شام و نيمی از آناتولی را شامل می‌شد، خزش متوالی جماعات ترك از بيابانهای دور به درون مرزهای ايران استمرار يافت؛ و ازآنجا كه آذربايجان و اران و شروان حاصلخيزترين سرزمينهای ايران بود جهتِ مهاجرت جماعتهای خزنده‌ی ترك بيشتر به سوی اين سرزمينها بود. از همين‌راه بود كه جماعتهای انبوهی از تركانِ مهاجر به‌طور پيوسته و مداوم به درون آناتولی سرازير شدند؛ و همينها بودند كه درآينده دولتكهای موسوم به سلجوقی‌های روم را تشكيل دادند، و زمينه‌ساز تشكيل دولت اوغوزهای عثمانی شدند كه قبيله‌شان در زمانی از قرن هفتم هجری به درون آناتولی رسيد.

بنا بر رسمی كه از زمان سامانی‌ها معمول شده بود، تركان مهاجر و نومسلمان پس ازآنكه درجائی از ايران اسكان می‌يافتند، رؤسايشان فرزندانشان را به معلمان ايرانی می‌سپردند تا زبان ايرانی را به آنها بياموزند؛ و معمولا برروی فرزندانشان كه در ايران به دنيا می‌آمدند اسم ايرانی می‌نهادند. ازاين‌رو ما وقتی گزارشهای تاريخی مهاجرتهای تركان به درون ايران را دنبال می‌كنيم، می‌بينيم كه نخستين مهاجرها اسمهای تركی دارند و نومسلمانند، ولی فرزندانشان اسمهای ايرانی دارند، و فرزندان رؤسايشان باسواد شده‌اند و به زبان فارسی سخن می‌گويند. اين وضعيت در تمام دوران دوقرنه‌ی سلطنت اوغوزها تا يورش مغولان برقرار بود؛ و تركان مهاجر برای آنكه ايرانی شوند اسلام و زبان ايرانی و اسم ايرانی (نامهای شاهنامه‌ئی يا نامهای اسلامی) اتخاذ می‌كردند. همه‌ی منابع تاريخی كه درباره‌ی دوران سلطنت سلجوقی‌ها تا حمله‌ی مغول دردست است شاهد اين مدعا است.

تركان مغول كه قرن هفتم هجری خورشيدی با تهاجمِ آنها به ايران آغاز شد، در آغاز نه به قصد مهاجرت به درون ايران بلكه به قصد تاراجگری و بازگشت به ديار خودشان آمده بودند، و به همين خاطر هم از زمان حمله‌ی چنگيز به ايران برای بيش از سه دهه همواره مشغول آمدن و برگشتن و تخريب و كشتار و تاراج بودند؛ و اين تنها هدفی بود كه برای يورشهای خود تعيين كرده بودند.

با دومين يورشِ بزرگ مغولان به همراه هولاكوخان (كه سومين‌دورِ خزش بزرگ ترك به درون ايران بود) ماندگاری مغولان درايران آغاز شد. ايرانی‌ها كه در خلال نزديك به چهار دهه همه‌ی هستی خويش را به مغولان باخته بودند و از چندين مركز بزرگ تمدنی‌شان جز داستان و سوگنامه نمانده بود، تنها راه نجات آنچه برايشان مانده بود را در فرمان‌بری اجباری از هولاكو و تشويقِ او به تشكيل سلطنت در ايران می‌ديدند، و به اين ترتيب سلطنت تركان مغول درايران آغاز شد كه به‌زودی عراق را نيز ضميمه‌ی قلمرو خويش كرده خلافت عباسی را به بايگانی تاريخ سپرد.

كارگزارانِ صلاح‌انديش و باتدبير ايرانی به زودی اربابانِ ناخواسته و زوركی مغول را برای تمدن‌پذيری و رهاسازی از راه و رسم بيابانی آماده كردند، و چيزی نگذشت كه همان رسم پذيرش اسلام و زبان و فرهنگ ايرانی توسط مغولهائی كه برمسند پادشاهی می‌نشستند مرسوم گرديد، و اباقاخان پسر هولاكوخان رسما مسلمان شده نام احمد برخود نهاد (احمد تكودار). جانشينان اينها تا پايان دوران ايلخانی فارسی‌زبان شده با تمدن و فرهنگ ايرانی خوگير شدند، تا جائی كه ياد گرفتند كه رونق‌بخش تمدن و فرهنگ و ادب ايرانی باشند
چهارمين ‌دورِ خزش بزرگ طوايف ترك به همراه تيمور گوركانی آغاز شد؛ و چنانكه می‌دانيم تيمور پيش از لشكركشی به درون ايران زبان و ادبيات ايرانی را فراگرفته بود؛ و دراين‌باره داستانها دردست است. تيموری‌ها به نوبۀ خود چنان در تمدن و فرهنگ ايرانی حل شدند كه در آينده فرهنگ و ادبيات ايران را به شبه قاره‌ی هند بردند و سلطنت درازمدتِ تيموريان هندوستان را بنياد نهادند كه زبان رسميش فارسی بود و صدها اثر ارزشمند فارسی از دورانشان دردست است، و از دربارهايشان كه رسوم شاهان باستانی ايران درآنها معمول بود داستانها دركتابهای تاريخی هندوستان كه عموما به زبان فارسی است بازمانده است كه بارزترينش اكبرنامه است. تنها كس از شاهان تيموری هند كه زبانش تركی و ادبش فارسی بود بابر بود (بنيانگذارِ سلطنت تيموری هند). فرزندان او عموما فارسی‌زبان شدند، و هيچ چيزی از ميراث تركی برای تيموری‌های هند باقی نماند.

همراه با تشكيل دولت صفوی يك خزش بزرگ ديگر از قبايل و طوايف ترك به درون ايران، اين بار از جانب غرب و از بيابانهای آناتولی رخ داد. همين تازه‌ واردانِ بيابانی بودند كه هفت طايفه‌ی مشهور قزلباش را تشكيل دادند. به دنبال آن، تحريكات شاه اسماعيل در كشور عثمانی و سپس خصومت و جنگهای درازمدت عثمانی و ايران آغاز شد، نيمهۀ غربی آذربايجان و سپس بخش اعظم كردستان به اشغال عثمانی‌ها درآمد، جريان تاريخ و نقش تأثيرگذارندۀ زبان و فرهنگ ايرانی در منطقه متوقف گرديد، مهاجرتهای مداوم طوايف ترك از آناتولی به درون ايران توسط قزلباشان تشويق شد، در آذربايجان و اران و شروان عنصر ترك در اكثريت قرار گرفت و چيزي نگذشت كه اين سرزمينِ ايرانی‌نشين تغيير ماهيت داد و زبان تركی زبان مسلط در اين منطقه از ايران شد. ما نمی‌دانيم كه در دوران صفوی، به‌خصوص در دوران اشغال درازمدت آذربايجان و اران و شروان توسط عثمانی‌ها چه انبوهی از جماعات ترك به درون آذربايجان و اران و شروان خزيده باشند و بوميان آذربايجان در چه وضعيتی كشتار يا تارانده می‌شده‌اند و بازماندگانشان در چه وضعيتی خود را مجبور ديده‌اند كه زبانشان را تغيير دهند تا بتوانند به زندگی ادامه بدهند. همچنانكه ديگر نمی‌توان پی برد كه چه نسبت از جمعيت كنونی آذربايجانِ ترك‌زبان‌شده از بوميان تغييرزبان‌داده، و چه نسبتشان از تركان مهاجرند.

كوته‌سخن آنكه تا اوائل قرن پنجم هجری كه دسته‌ئی از اوغوزها وارد آذربايجان شدند هيچ عنصر ترك در آذربايجان و اران و شروان نمی‌زيسته است و جمعيت سراسر اين سرزمينها را مردم بومی از نوادگان ايرانيانِ باستانی و همچنين عربهای ايرانی‌شده تشكيل می‌داده‌اند (كه اين دومی‌ها به همراه فتوحات اسلامی وارد آذربايجان شده ماندگار و محلی شده بودند). گويش آذری كه ازگويشهای زبان ايرانی بوده، هنوز در مناطقی از آذربايجان قابل بازشناسی است، و جالب است بدانيم كه با گويش لارستانی كه در انتهای جنوب ايران است مشتركات بسيار دارد. (شادروان كسروی كه خود آذربايجانی ترك‌زبان بوده پژوهش ارزنده‌ئی درباره‌ی گويش آذری انجام داده كه در كتابچه‌ئی با عنوان «آذری يا زبان باستان آذربايجان» انتشار يافته است.)

جماعات ترك، هرچند كه در ابتدای ورودشان به ايران حالت جماعات مهاجم و غارتگر را داشتند و خسارتهای تاريخی جبران‌ناپذيری به ايران و ايرانی زدند و تخريبها از شهرها و مراكز تمدنی، و كشتارها از مردم ايران كردند (كه در گزارشهای تاريخی بازنموده شده است)، ولی به‌زودی ايرانی شدند، و امروزه يكی از سه‌قوم بزرگ تشكيل‌دهنده‌ی ملت ايرانند، كه سابقه‌ی اسكان نخستين طوايفشان در ايران (اگر ترك‌زبان مانده باشند) به حدود ٩ قرن می‌رسد، و در بيش از هشت قرن از اين زمان طولانی (جز دوران زنديه و پهلوی) سلطنت ازآنِ ايشان بوده است؛ و همواره در فراز و نشيب رخدادهای سياسی و اجتماعی ايران سهيم بوده‌اند.

 

 

تاریخ ١٧ عقرب ١٣٨٧

 

ع. م. عزیزپور

 

 


بالا
 
بازگشت